دعا کن لحظه مرگم همین امشب بیاید زود

و آرامش کمی با من بماند کاش

در آن لحظه که بستر از دو چشم سرخ تر میگشت

خدا خندد و گیرد قلب من آغوش

که او شاید محبت را به دل خواند

خدا اینجا کمی ماند

اگر چه صبح فردا برزخی باشد

و آتش دست حسرت سوی من گیرد

و من سوزم به پای آن گناهانم

خدا امشب ، همین امشب بپا خیزد

کمی سر بر دو زانوی خدا خوب است

کمی گریه ، کمی هق هق ، کمی باشد

به کم قانع شوم میدانی و داند

خدایا مرگ میخواهم

تقلا کن

همین امشب