دستنوشته شماره 1067
تموم میشه تموم بی کسی ها خوب میدونم
تموم میشه تموم بی کسی ها خوب میدونم
کاش می توانستم همه بار دنیا را به دوش کشم
و اندک زمانی آسودگی هدیه دهم به چشم پدر، دل مادر
چشم چشمیست که چشمان تو را می پاید
رستگاریست که آغوش تو معوای منست
دختری موی به دیدار تو می آراید
راه بنبست دگر نیست، حضورت زیباست
خسته جان هم به تمنای تو می آساید
اندکی معجزه در دل به امید سخنی
فال خوش می طلبد تا که دلی بسپارد
گرچه در وادیه ما فال اگر بد افتد
دخترک دست به آغوش دعا می آرد
چشم عاشق که نبیند هیچ جز خوبیه عشق
خار را مثل گلش با دل و جان برتابد
بگذار قصه ما قصه باور باشد
تا خدا هم بنشید، نظری بنماید
بالاخره رسما زندگی مشترک من شروع شد
در کنار مردی که دوستش دارم
مردی که میخوام همه زندگیم رو معطوفش کنم
مردی که میخوام در کنارش از همه کدورت ها و غصه ها دور باشم
و میخوام هیچ غصه ای آزارش نده
مردی با چشم هایی از جنس نور که مشتاقانه نگاش می کنم و دست های گرمش رو می گیرم و امیدوارم به اومدن روز های خوب
خدا تا الان خیلی همراه و راهنمام بوده
امیدوارم از حالا به بعد هم همینطور باشه