چهار روزه که دوره
چهار روزه که توهین و تهمت نشنیدم
عصبی هستم
اما ازین شرایط راضی ام
اینکه خیلی دور باشه رو می گم
چهار روزه که دوره
چهار روزه که توهین و تهمت نشنیدم
عصبی هستم
اما ازین شرایط راضی ام
اینکه خیلی دور باشه رو می گم
نه دیگه دوست ندارم برام شعر بخونه
دوس ندارم یه لحظه هم ببینمش
دوس دارم خیلی دور باشه
برام مهم نیست که خوش باشه یا ناخوش
برام مهمه که دور باشه
و کمتر آسیب بزنه
همین
فکر کردن عذابم میده
برای همین فکر نمیکنم
و فقط نفس می کشم
اما نگرانی رو نمیتونم دفن کنم
نگرانی کنارمه
هر روز صبح با من بیدار میشه
و سعی میکنه به چیزی فکر نکنه اما عذاب وجدان داره از فکر نکردن
و پیش میره و پیش میره
تا شب
وقتی که دختر کوچولوم رو بغل می کنم و سعی میکنم به حرفای قشنگش گوش بدم
و وقتی صدای نفساش طولانی تر شد و خوابش عمیق
با گوش دادن به صدای نفساش که از هزار تا لالایی قشنگتره
خوابم می بره
و نگرانی هم خوابش می بره
یه جا نوشته بود حالم شبیه زنیه که بین کنار بچه هاش بودن و رهایی ، کنار بچه هاش بودن رو انتخاب میکنه
و من شبیه زنی هستم که نمیدونه کدوم گوشه زندگی رو بگیره که کمتر خرابی به جا بذاره، زنی که هر بار یه گوشه از زندگی رو گرفته و دیگه ازین معلق بودن و تلاش خسته شده ، فقط دوست داره ، بخوابه، بخوابه و بخوابه و دیگه بیدار نشه
اما عاشق اینه که عاشق زندگیش باشه، که دخترش بخنده، همسرش شعر بگه و خودش فقط نگاشون کنه