خدای تا بی نهایت امتحان گیرنده

خدای تا بی نهایت بخشنده و گیرنده

خدای تا بی نهایت مهربان و سختگیر

خدایا ادامه میدی بدون اینکه بخوام

آرامش های زندگیم رو دونه دونه ازم دور میکنی بدون اینکه از جسارت از دست رفتنشون دچار هیجان شم

خدایا شاید برات لذت بخش شده

که تو بزنی و من هی سکوت کنم

خدای مهربونی ها شاید برات خنده دار شده که من هی اشک بریزم و تو دستم رو نگیری

هی دلتنگ شم و تو کاری نکنی

خدایی که همه چیز بهم دادی ، اما هر چیزی که دادی پر از تشویش بود پر از ترس بود پر از دلخستگی

اینبار بهم رحم کن

بازم تحمل میکنم تو میدونی که تحمل میکنم

بازم هیچی نمیگم

بازم تلاش میکنم به درو دیوار میزنم بازم وای میستم رو پاهای خودم

بازم خودمو میزنم به کوچه علی چپ و بازم پیش میرم

بازم میگم شکرت

اینبار رو بهم رحم کن

نه عجز و لابه میکنم نه گریه

نه میشینم پای سجاده و دعا میکنم

اینبار رو اما بهم رحم کن

دستنوشته شماره بی نهایت بی پناه

با آرامش حرفاشو زد

بعد بغض کرد

هر جمله ای که به زبون آورد یکبار دل من رو شکست

اعتماد به نفس داشت

کلی جواب داشتم ولی حوصله دعوا نداشتم

با آرامش جواب دادم

گفتم تو واسه دعوا اومدی

گفت تو هیچی نیستی

گفتم بحث ما این نبوده که من هیچی نیستم، بحث سر حقیه که ناحق شده

گفت نه تو متوقعی

گفتم تو از دعوا کردن خوشت میاد

بغض کرد

پر چشماش اشک شد

بعد من گریه ام گرفت

برام آب آورد

گفت نمیخوام با بغض بری

گفتم بغض من چه اهمیتی داره

سر مواضع خودش بود

این مدت کلی اذیت شده بود

تهدید شده بود

تحقیر شده بود

برای همین آزار من شاید آرومش می کرد

گفتم اشکال نداره

دوست داشتن که این چیزا روش تاثیر نداره

گفت باشه من نباید اینطوری حرف میزدم

اما سر مواضع خودش بود

من دلم شکسته بود

نه به خاطر اینکه خودم کوتاهی کردم نه

فقط به خاطر اینکه اون میخواست با کوچیک شمردن من خودش رو آروم کنه

گفتم باعث شرایط من که تو نیستی تو تازه 6 ماهه اومدی

پس نه احساس مسئولیت کن نه فکر کن منظور من از حرفام تویی

گفت چرا از یه نفر دیگه پیگیری کردی

گفتم تو نمیتونی بگی پیگیری نکن

بحث تموم شد.

دل من خالی از دوست داشتنی شد که فکر می کردم

اما دیروز که دوباره دیدمش وقتی دیدم مشوشه و داغونه

دلم براش سوخت

اما این فقط دلسوزی بود

دوستی نبود .

دوستی های الکی که فکر میکردم وجود دارن ...

در واقع آدم ها تنهان

دوستی ندارن