دستنوشته شماره 1247

غریبه بودم

غریبه ترین بودم

و تلاش های من بی فایده بود

و خستگی های من به چشم نمی آمد

دستنوشته شماره 1246

بگذار اولویتش تو باشی

بگذار دلش بخواهد فقط

تو نمیتوانی کسی را مجبور کنی به ماندن

باور کن

نمیتوانی کسی رو مجبور کنی به رفتن

باور کن

کسی که بخواهد می ماند

کسی که بخواهد می رود

ساده است

دستنوشته شماره 1245

همه چیز هایی که میترسیدیم اتفاق افتادن

همشون

واسه ادب کردن یه آدم همه چیز دست به دست هم داد

دماغ یک نفر باید به خاک مالیده میشد

و کسایی که تقاص دادن خیلی زیاد بودن

یکی از کسایی که خیلی سعی کرد خیلی چیزا نشه اما شد ، از همه بیشتر تقاص داد

الان تاوان تصمیمات سخت من خیلی سنگینه

و تصمیمات سخت من خیلی نامردین

از خودم بیزارم

چند وقت پیش خوابشو دیدم

تو خواب کشتمش

کشتمش

و می دونستم که من نبودم که کشتمش

اما باید همه شواهدی که نشون میداد من کشتمش رو پاک می کردم

اما هیچ چیزی نبود که نشون بده من کشتمش

یا من نکشتمش

و تمام خواب من هول این موضوع بود که من که نکشتمش، پس چرا کشتمش ؟

اما کشتمش

و مرد

و غصه هم نخوردم که مرد