دستنوشته شماره 1243
سالگرد ها چقدر معنی دارن با خودشون
یعنی یک سال یا دو سال یا سه سال گذشته و آدما هنوز کنار هم موندن
امروز دلم میخواد داستان بنویسم
یه چیزی که همیشه دوست داشتم انجام بدم داستان نویسی بوده
یعنی یه تصویری بدم از اون شرایط
رفتم تو یه سایت فروش عطر
دلم عطر خریدن میخواست
با اینکه آخر ماهه و خیلی پولی برام نمونده
اما رفتم و کامنتای یه عطر رو خوندم
اسم عطرش ورساچه بود ( VERSACE - Crystal Noir EDT)

و باعث شد تصمیم گرفتم یه تصویر بسازم
جمعه بود
این اولین سالی بود که با هم بودیم
با اینکه سالها بود میشناتمش
شاید 20 سال
شایدم کمتر
تاریخ ها هیچوقت درست تو ذهنم نمینشست
اما خیلی سال بود که میشناختمش
و اولین باری بود که دوستش داشتم
قرار رو خودم گذاشته بودم
گفتم تو بگو کی ببینمت
فکر میکردم نمیاد
فکر میکردم نمیشه
اما قبول کرد که همدیگه رو ببینیم
و من هرچی بال داشتم با خودم ورداشتم و رفتم
لباس های کرم رنگ پوشیده بودم
و یه عطر ورساچه زده بودم که دوست داشتم بهش این حس رو بده که با آدم خاصی طرفه
اونم کرم پوشیده بود
زیبا بود
تمیز بود
و دستبندی رو پوشیده بود که من براش خریده بودم
با صورت تراشیده و بی نقصی که داشت بهم لبخند زد
دست داد و من با تردید همیشگی دستاشو گرفتم
دل تو دلم نبود
دوست داشتم این دیدار تا ابد کش پیدا کنه
برعکس وقتایی که نبود و دوست داشتم زمان زودتر بگذره
که عجله داشتم ببینم بعدش چی میشه
اینبار دوست داشتم بمونیم
و نسیمی که میومد و این هوای خنک حالم رو بهتر میکرد
حرف زدیم
کلی حرف زدیم و خندیدیم
اما هیچ کدوم از حرفامون عاشقانه نبود
و عینکی که گذاشته بود نمیذاشت نگاهشو ببینم
ولی اون میدونست براش میمیرم
_
شایدم مرده باشم
کاش مرده بودم
_
میبینی ؟
نمیتونم بنویسم
چون حتی تو ذهنم هم نمیگنجه که بعضی چیزا میتونن زیبا باشن
چه برسه که اونا رو بنویسم
