دستنوشته شماره 1078
درست میشی مث الان من
حتی نمیدونم چرا باید بنویسم
گله و شکایت ندارم
ولی ته دلم یه جای دلم درست همونجایی که نباید کلی حرف داره که نداره
مثل پوچی
پر از هیچیه
درست میشی مث الان من
حتی نمیدونم چرا باید بنویسم
گله و شکایت ندارم
ولی ته دلم یه جای دلم درست همونجایی که نباید کلی حرف داره که نداره
مثل پوچی
پر از هیچیه
تویی که هی میای جلو چشام زل میزنی همچی که انگار عزراییله .
جونمو میخوای ؟
وردار ببر
همچی نمیخوامش
بره پی کارش
به میکده نشین، صنم ببر و شعر بگو
زمان زمان خوشی است و روزگار به کام
عجب مدار، ز قلب من الم ببر و شعر بگو
بیا ببوس لبان مرا که عشق تویی
عنان به طور مسلم ببر و شعر بگو.
یعنی وقتی خواستی غر بزنی به زمین و زمان، گوشی کنار تو بنشیند و گوش دهد و یهو یادت بندازد که چطور تبدیل به رادیو یک موج شده ای و حواست نیست
بعد توجهت را جلب کند به زیبایی ها
اینکه چشمی زل زده به چشم های تو
اینکه چشمت ذوق زده به چشم هایی
زندگی مشترک یعنی وقتی بلند شدی دو تا چایی بریزی برای با هم بودن
قندان و سینی آماده باشد
زندگی یعنی همین که وقتی چیزی را دوست داشتی برسی به آن
اینکه هولت دهد به سمت چیزی که دوست داری
و هولش دهی به سمت چیزی که دوست دارد
و تشویقش کنی و وقت دهی و صبور باشی و بگذاری فکر کند
بگذاری نفس بکشد
و خودش باشد .