دستنوشته شماره 1100

نامه ای به کودکی که تصمیم گرفتیم پا به این دنیا بگذارد

فرزندم، پیش از هر چیز بدان که دوستت داریم.

من ترجیح میدادم کودکی را در این دنیا انتخاب کنم که بزرگش کنم و با او عشق جدیدی را تجربه کنم

، اما کلی دلیل دیگر پیدا کردم که تو فرزند خودم باشی.

مادر جان من از خدا تو را میخواهم

برایم فرقی ندارد که دختر باشی یا پسر ، یا حتی متفاوت ازین دو .

برایم فرقی ندارد که از نظر قدرت  جسمی سالم باشی

تنها چیزی که برایم مهم است، این است که من و پدرت خانواده خوبی برایت باشیم

ما به هم قول داده ایم که تو را مستقل بار بیاوریم

به هم قول داده ایم تو را کوشا بار بیاوریم

ما نمی خواهیم تا ابد کنار ما بمانی

میخواهیم تو خودت راهت را پیدا کنی

دوست داریم در مسیر درست قرار بگیری

از تو میخواهم وقتی در مسیر قدرت و ثروت قرار گرفتی مغرور نشوی

و وقتی دنیا چیز زیادی برای تو نداشت قوی تر باشی

میخواهم قلبت همان ثروتی باشد که می خواهی

چنان بزرگ که هیچکس نتواند شکستش دهد ، که برای همه عشق در وجودش داشته باشد و چنان کوچک که با اشک پیرمردی که هیچ نسبتی با تو ندارد پر از مهر و مهربانی شود.

دیگران را مسخره نکن اگر چیزی بودند که هستند، و خودت را هم دست کم نگیر

بگذار قوی ترین من باشی

میخواهم سکان زندگی ات در دست خودت باشد

سکان احساساتت در دست خودت باشد

و پر از عشق عشق عشق

عشق تو،  دنیا را زیباتر می کند

فرزندم عشق تو زیباترین است و هر آنچه که دوستش داری زیباست

همین که مجال یافتم باز هم برایت می نویسم

دستنوشته شماره 1099

عشق در قلبم چمباتمه زده

چونان خسته

چونان وامانده

 و حسی از نخوت

چطور میشود همیشه زنده بود

چطور آدم ها می خندند

چطور میشود شاد بود ؟

میخواهم شاد بودن را یاد بگیرم

"من در آینده میخواهم خوشحال باشم "

این شغل مورد علاقه ی یکی از دانش آموزان بود، که خیلی توی دنیای مجازی پیچید

من هم میخوام خوشحال بودن را یاد بگیرم

چرا یکهو می روم توی خودم ؟

چرا به سختی می توانم از خودم بیرون بیایم ؟