دستنوشته شماره 676
هیچکس را راه نمیداد
سکوت را بیشتر دوست داشت
چلچله اگر بلبل زبانی میکرد خاطرش پریشان میشد
من میخواستم تنهاییش مال من باشد
قدم هایم را کوچک بر میداشتم
کوتاه کوتاه
سلام دخترک
دخترک نگاه کرد، نگاهش را در بین موهای شبق زده اش پنهان میکرد
میخواستم مال من باشد
جلوتر رفتم
کمی عقب کشید
لب به سخن نگشوده ، به اشاره میگفت نیا
تنهایی تنها مامن من است
و من میخواستم تنهاییش مال من باشد
مال من
آغوش باز کرد سمت بودنش
کم کم دلش نرم میشد
قناری بازگشت
شکوفه سخن گفت
بهار اینجا بود
دخترک لبخند زد
"تقدیم به خواهر عزیزم"
