دخترک کوچک من در کلبه تنهاییش چمباتمه زده بود

هیچکس را راه نمیداد

سکوت را بیشتر دوست داشت

چلچله اگر بلبل زبانی میکرد خاطرش پریشان میشد

من میخواستم تنهاییش مال من باشد

قدم هایم را کوچک بر میداشتم

کوتاه کوتاه

سلام دخترک

دخترک نگاه کرد، نگاهش را در بین موهای شبق زده اش پنهان میکرد

میخواستم مال من باشد

جلوتر رفتم

کمی عقب کشید

لب به سخن نگشوده ، به اشاره میگفت نیا

تنهایی تنها مامن من است

و من میخواستم تنهاییش مال من باشد

مال من

آغوش باز کرد سمت بودنش

کم کم دلش نرم میشد

قناری بازگشت

شکوفه سخن گفت

بهار اینجا بود

دخترک لبخند زد

 

"تقدیم به خواهر عزیزم"