فکر کردن عذابم میده

برای همین فکر نمیکنم

و فقط نفس می کشم

اما نگرانی رو نمیتونم دفن کنم

نگرانی کنارمه

هر روز صبح با من بیدار میشه

و سعی میکنه به چیزی فکر نکنه اما عذاب وجدان داره از فکر نکردن

و پیش میره و پیش میره

تا شب

وقتی که دختر کوچولوم رو بغل می کنم و سعی میکنم به حرفای قشنگش گوش بدم

و وقتی صدای نفساش طولانی تر شد و خوابش عمیق

با گوش دادن به صدای نفساش که از هزار تا لالایی قشنگتره

خوابم می بره

و نگرانی هم خوابش می بره