خمیازه میکشیم 

در خم اولین کوچه می مانیم 

خیالمان ناکوک می وزد در باطنمان

فکر میکنیم که قهرمانیم

که خاکمان را ... که آب هامان... حتی آسمان مان

تکه تکه تکه تکه 

خزر خزر خزر خزر 

دست هامان بوی اعتیاد می دهد 

پاهامان از نشستن هم خسته

ما اگر ما می شدیم 

ما اگر خود خود ما می شدیم

نمی توانستند.

نمی خواستند که بتوانند.