رطوبت لب هایم را که گرفت

انگار آب سرد ریخته بودند بر بودنم

میلرزیدم و از جهان جدا بودم

ترسیده بودم انگار از وحشتم

بعد یک قدم برگشت و فکر میکنم دلش را گرفت

درد کرد قفسه سینه ام از ناچاری این اصرار

در نگاهش خواندم

تسلیم شده بودم پس ...

اشک قطره قطره

صحنه این دیدار را شست و آب از آب تکان نخورد

چمدان در دستش بود

میرفت که بر نگردد ...

ماندم که تقاص پس دهم ...

 

 

"کابوس دیشبم "