دستنوشته شماره 120

نگران نباش

اگر فردا بیاید

صبح میشود !

دستنوشته شماره 119

هیچی شیرین تر از این نیست که آدم یه طفل معصوم رو نوازش کنه 

و بهش عشق رو یاد بده 

دستنوشته شماره 118

سطحی نویسی های من انگار پایان ندارد 

دستنوشته شماره 115

اینگونه مقدر شد

در شبی تابستانی

سردی یک احساس

باران پاییزی

طلوعی دیگر !

دستنوشته شماره 114

شوق هم خواهد مرد
 عشق هم میمیرد
لذت یک آزار

مرگ چشمی با اشک
خنجری در قلبی
مهر هم میمیرد

وقت میخواهد لیک
شاخه گل هم پژمرد
روح پر میگیرد
حسرتی اما نه

 

دستنوشته شماره 113

تو حتی به خاطر نمی آوری

و شاید دروغ تنها کلام راستت باشد !

دستنوشته شماره 112

خدایا شکرت 

من همینارو دارم 

ممنون که ازم نمیگیری 

همین اعضای خوب خانواده 

که وقتی خطری تهدیدشون میکنه به موقع به دادشون میرسی

خدایا شکرت 


دستنوشته شماره 111


زندگی بهتر میشد اگر من من بودم  تو خودت 

دستنوشته شماره 110


به خانه مجازی من آمدی 

شماره میدهی و انتظار دوستی داری 

این است رسم امروزه ! 

خیانت در ملاء عام 

دستنوشته شماره 109

من به این میگویم اعتماد 

وقتی که پدر از راز دختر با خبر است 

به این میگویم ایمان وقتی که پدر خاطرش جمع است 


و تو اسمش را بگذار هر چه دلت میخواهد ، اسمش را بگذار دیدگاه باز ، عصر نوین، اوپن مایند ...


دستنوشته شماره 106


روزهای سختی، دارد میگذرد ! 

و دعا کن که از تو نگذرم 

دستنوشته شماره 105



دیدار به قیامت ، اگر دلخوشی توست ! 

دستنوشته شماره 104

اینجا مرز دیوانگیست
درست همین نقطه که من ایستاده ام 
مرز همه ناباوری ها 
مرز همه بی انصافی هایی که سرنوشت روا داشت 
و میترسم 

باز هم پناه گاهی نیست 
بغض دارد نفسم را از من میگیرد 
بازنده ی همیشه بازنده !
من به همه بازی ها باخته ام 
به همه ناملایمتی ها 
و بد بازی خورده ام 

دستنوشته شماره 103

درد دارد دل سنگم این بار 

درد بی درمانی !!

درد جانسوز ندانم کاری 

که امان از دل من را برده 

که عجیب است که اینسان مانده !


دستنوشته شماره 102

دل به دیدار کسی خو میکرد 
اشک را در رخ دلدار ندید 
او گذشت و دیگر 
دلخوشی را دزدید 

دستنوشته شماره 101

بی مهری تو مال این روزها نیست

تو از ازل تا به ابد گلی ، ولی خار میشوی

دستنوشته شماره 100

میپوسم و میجوشی

من خسته ز هر عالم 

تو تشته به خون من 

دستنوشته شماره 99

گمان میکردم سنگ ها قلب دارند

نظر به قلبت انداخته از گمانم پشیمان 


دستنوشته شماره 98

میشود آغوش رو به من بگشایی؟

یک بغل بغض دارم سنگترین سنگ صبور !! 

دستنوشته شماره 97

سرزمین آرزو هایم، عجیب آلوده است 

طعم تلخ بی هوایی میدهد 

یک نفس تا آخرین فریاد هست 

او به من حس جدایی میدهد 

 

سرزمینم، ای عزیز رفته ام 

آسمان را باز هم آغوش کش 

من که فرزندت همیشه بوده ام 

دست از نا اهل ها خاموش، کش 

 

گر چه میدانم که نا اهل هر دمی 

با تو هر سان میگذارد پیش کار 

باز هم ایمان دارم من بسی 

میشود آباد با عشق این دیار

 

دستنوشته شماره 96

اندیشه به سراغ عقل نمی آید 

وقتی عشق پا درمیانی میکند !!

دستنوشته شماره 95

درگیری تو با چشمهایی که میستایی 

همه قلب ها را در گیرو دار پوسیدن به مسلخ میکشاند 

چرا که شاید ندانی 


اما .. دلها دستخوش پریشانی ات میسوزند 


دستنوشته شماره 94

چقدر سخته که بیقرار باشی 
و فقط یک صورتک بی حس جلوی چشمت سو سو بزنه 
و بگه :
این منم کسی که بیتابت کرده !! 

دستنوشته شماره 93

در لفافه ای از کلام 

به خود میپیچم بی کلام ! 


دستنوشته شماره 91

دنیا انگار چشمهایش کم سو شده 

درد را از درد تشخیص نمیدهد 

دستنوشته شماره 90

یک جمله کوتاه به زبان میخوانم

و بنیاد را ویران میبینی

با درک کوچکت

دستنوشته شماره 88

در تجدید دیدارمان شاید

 من مرده باشم در من 

دستنوشته شماره 87

من تقاص دیداری را پس میدهم که بنیاد نداشت 

دستنوشته شماره 86

تو رفتنی هستی 

این را از نگاهی فهمیدم 

که به زمین دوخته بودی 

دستنوشته شماره 85

من میترسم 

مرا شفا بده 

از ترس 

دستنوشته شماره 83

من! مینوازد  " نی " زن 

        درد مینوازد

    درد بی درمان

            و مینشینم من

                                        چه دیوانه !! 

دستنوشته شماره 82

لرزش بغض 

          میخراشد

    لرزش من

       لرزش دستانی سرد

                               به لرزه اندازد.

دستنوشته شماره 81

دلنواز سنگ خود بودم

       عجیب نهان میشد

                                صدای خسته او


دستنوشته شماره 80

دارم باز میگردم

       به سمت تاریکی

                    و بس شتاب زده

                  

دستنوشته شماره 79

افکار در هم پیچیده ام را نمیفهمم

دستنوشته شماره 78

صبر زیادت هدیه ایوب است

که تو هدیه نمیشوی

دستنوشته شماره 77


ثوابش را تو میبری

عذابش را من

دستنوشته شماره 76

این سر حد مرگ است

وقتی که چشم میدوزی و نمیبینی

دستنوشته شماره 75

وقتی نیستی

هوا همینطور است

خشک و عاصی

و باران نمیشوی

دستنوشته شماره 73

من تو را میخواهم 

کاش توات من باشم 

دستنوشته شماره 70

دارم لاک هایم را پاک میکنم 

همانهایی که به شوق دیداری که میسر نشد 

دستنوشته شماره 69

یک قدم از من دور شو، تنفست را دورتر میخواهم

دستنوشته شماره 68

به بن بست میرسم 

اما اشک راهش را خوب پیدا میکند 

دستنوشته شماره 67

کجای کارم لنگ مانده که اینچنین تنهایی سراسر افقم را تسخیر کرده ؟ 

دستنوشته شماره 66

بوی پاییز می آید

دوباره دوباره نبودنت 

دستنوشته شماره 65

روانم خراش برداشته


دستنوشته شماره 64

پیش از تو خط قرمزهاییست

پس از تو نیز

و من در این حصار گرفتار 

دستنوشته شماره 63

یک کتاب هدیه تولد تو بود

 دیر رسیدی

 آن را بخشیدم

 پیش از آخرین امید دیدارت

دستنوشته شماره 62

لرزش دست از اضطراب دیدار نیست 

از این است که شاید بار دومی وجود نداشته باشد 

دستنوشته شماره 61

زبان به سخن میگشایم

اما بغض 

توان از من میرباید

دستنوشته شماره 60

سردم شده

سرمای نبودی طولانی

دستنوشته شماره 59

آنکه باید باشد ُ تو نیستی ....


دستنوشته شماره 58

حرف نزن، صدایت گوشم را خراش میدهد 

دستنوشته شماره 57

به جبران همه ناملایمتی هایت

اخم بر میدارد پیشانیم


دستنوشته شماره 56

رازی که خودم نمیتوانم نگه دارم

 تو نیز نمیتوانی 


کنجکاوی نکن نازنین 

دستنوشته شماره 55

به خاطره ای دور فکر میکنم 


دستنوشته شماره 53

 

اگر چشم های تو دیدن را می آموخت

بی گمان  قلبی را میدید که سرشار از حسرت دیداریست

و دنیایی را لمس میکرد که ابرهای ندامتش قطره قطره بر سرزمین زنگار بسته ای گریه میکند

بی هیچ حرفی  فردا سخن تازه میکنم

بی هیچ چشم داشتی نفس میکشم لحظه ات را

دستنوشته شماره 52

دلخوشی به بخششم، دلخوش باش !!

فقط یک بعد جدید به چشمانم افزوده شد پس از دورنگیه چشمانت

و این بزرگترین لطفت بود

 


دستنوشته شماره 51

وقتی پشتم را خالی کردی، حواست نبود که قلبم از نگاهت چرکین شد

و من لبخند را فراموش نکردم، حتی در آن ساعت تماشا

 

دستنوشته شماره 50

رنگم پرید وقتی دیدار نابهنگام تو را تجربه کردم