دستنوشته شماره 187

گر میگیرم

میلرزم

میشکنم

میمیرم 


دیوانه میشوم

میخندم 


رسوا میشوم

بی تفاوت 


فریاد میشوم

میغرم 


درد میشوم

رها میشوم

میجنگم

آتش میگیرم

پایان میابم

دستنوشته شماره 186

وقتی زل میزنی به وجودی

و یک موجود تو خالی میبینی

انگار دلت هری میریزد


دنیای بدی شده

همه آدم ها در لحظه فکر میکنند

در لحظه حرف میزنند

مستثنی هم نداریم

دستنوشته شماره 185

خورشید رنگ میزند

و این سرخ عجیبست

وقتی نگران میشود پروانه از بازی شمع

و شعله میزند با شعله ور شدن

بازی منصفانه ای نیست انگار 

پرو بالی که میسوزد

و گرمای بی دریغ ...

دست خودش که نیست

شمع اگر ببازد ...پروانه هم باخته

و باز هم میبازند...

دستنوشته شماره 184

بیدار شو

چشم های خفته همه چیز را تار میبینند


دستنوشته شماره 183

روز ها را تو معنا میکنی

وقتی خورشید

افق آبی دلی را سرخ قلمداد میکند

ساعتی که خورشید نبود  را ترجیح میدهد

همه این لحظات را روشن تاریک میبنم 

و این زمین

زمین تشنه به باران

ابر را خواهش میکند

نه ابر میماند و نه خورشید

خاکستری مات

و همه نعمت ها از توست که دریغ میشوی

دستنوشته شماره 182

در دنیایی که مرد مُرده است

انسان به ماری تکیه میکند

دست از پا تکان بخوری

خورده میشوی !!

دستنوشته شماره 181

لبخند میشوی

غریبه تر میشوم

انگار هیچکدام این لبخند ها به من تعلق ندارد

خودخواه تر از آنم که بنشینم و از خوشحالی تو خوشحال باشم


دستنوشته شماره 180

راه هایی که به بن بست میرسد

راه هایی که پایان ندارد انگار ..

دستنوشته شماره 179

این الماس های بی ارزش

که از چشمه چشم میجوشد و خاک را میبوسد

این الماس ها عذابم میدهد

دستنوشته شماره 178

لب تر کنی

همه را به سمت خود دعوت میکنی

من دوست دارم متفاوت باشم

به ملاقاتم بیا !

دستنوشته شماره 177

یک بار هم بجنگ

تا مغلوبت شوم

این بازی هیجان خود را از دست داده است !!


فقط یک بار کوتاه نیا تا فکر کنم میشود به تو تکیه کرد

آنوقت میفهمم هر وقت که بخواهی شکست میخورم

آنوقت قدرتت را دوست دارم

و آنوقت میدانم داری مراعاتم را میکنی

و این از دوست داشتنت است

ولی این را نگیر ...

دوست داشتنت را همیشه میخواهم

حتی وقتی کوتاه نمی آیی !


دستنوشته شماره 176

شده یک بار هم که شده

به یاد من تبسم به خرج دهی ؟

و شده آیا به یاد من دو کنج لب هایت فرو افتد ؟

ببین فرسنگ ها فاصله را

تو غریبه و من غریب


از کاش گفتن خسته ام

اما کاش ...

کاش را میگذارم برای فردا !

امروز بهتر است چشم هایم را بر روی هم بگذارم

و کمی به همه این اتفاق ها فکر کنم

فارغ از احساسی که باید ...

...قابل ندانستی ..!


من قول میدهم دیگر فریبت را نخورم

همینکه گاهی دلت برایم تنگ میشود!

روز تولدم را یادت بود یعنی ؟؟؟؟

یا برحسب اتفاقی در تقویم لیست بلند بالایت ...

انگار این روز ها نمیخواهند بگذرند..

گاهی به همه آن اتفاقاتی فکر میکنم که نیافتاد

باور کن که اگر جان میکندم هم نمیرسیدم

تو سالها رفته بودی


برباد که رفتم

از دست هم می روم

توبه کردم..

میدانی که آغاز زیاد هم راحت نیست

اما پایان

وای از پایان..

پایان که می یابی ، انگار یخ میزند همه آرامش وجود آشفته ام!



دستنوشته شماره 175

اینجاهمه دروغ میگویند

و آن را باور میکنند... !!!!!

دستنوشته شماره 174

بگو سیب

شاید شبیه لبخند شوی

دستنوشته شماره 173

طی همه اتفاق هایی که افتاد

اینجانب اعلام میدارم که دیگر پا پی افکارت نمیشوم

دستنوشته شماره 172

هرزگی همین است

باشی و نباشی


دستنوشته شماره 171

هیچوقت نه گرمای دستش رو احساس کردم 

نه سردیه نگاهش رو 

فقط ذوب شدن خودم رو دیدم، 

در صدای بی تفاوتی که به عادت میگفت دوستت دارم 

و به عادت از کلمه عزیزم استفاده میکرد 

دستنوشته شماره 170

اشک در چشم سیاهم میزند موج 

لبخند بر چهره میگیرد اوج 

لیک نه اشکی مانده و نه لبخندی 

همیشه همین است، زندگی پوچ است پوچ 

دستنوشته شماره 169

دریای بی قرار

در پی طوفان

سنگ میدهد و موج روان

میجنگد و میستیزد

بلند مرتبه میشود به گمان

لیک کوته فکری افکارش

میشود بند بر گریبان

دستنوشته شماره 168

به گمانم راهت

                باز هم لغزندست

باز هم میمانی

    سر هر تصمیمی

            باز وا مییمانی

دستنوشته شماره 167

باید نوشت

این دفتر خاطرات من است

همه احساس هایی که هر لحظه گریبانم را میگیرد

همه احساس هایی که به من شوق میدهد، و یا رنگ چشمم را غم رنگ میزند

میدانی

همه آدم ها فکر میکنند باید رقابت کنند

من رقیب کسی نیستم

نمیخواهند بفهمند که مرا نباید وارد بازی کنند

مثل ایران که در آن جنگ جهانی ...

ببین حوصله تو را هم ندارم

فقط گوش کن

گاهی لازم است کسی بشنود

و فراموش کند همه را

من آن دختری که پیش من بد گفت و پیش تو بد میگوید

پیش من مغرور است و پیش تو عشوه میریزد را در آغوش میگیرم

و گاه با تردید ...

خیلی سخت است که بخواهی مراقب همه باشی

همه افکار

من کارم ازین حرف ها گذشته

همه عمر ..

تقاص حرفهایی را پس داده ام که باعث ش نبودم

تو خودت میدانی

نسبت به همه آدم ها بد فکر نکرده ام

حتما دیده ای

تنهایی همیشه قلبم را تسخیر کرده

نه نه ترحمت را نمیخواهم

فقط گوش کن

خسته ام از انسان هایی که میخواهند عرض اندام کنند

یا عرضه اندام

به هر قیمتی

اینها زیاد هم مهم نیست

اصل این است که تو خودت چه فکری داشته باشی

راستش فکر تو کمی مهم تر است

و فکر آدم هایی که به اندازه تو مهم هستند

کم نیستند

بعضی آدم ها مجزا هستند

مثل مادر

مثل صمیمی ترین دوست

مثل عشق

مثل حتی گاهی یک رهگذر

گاهی یک رهگذر هم مهم میشود

در یک نگاه

و فراموش میشود

ببین یک لحظه فکر کن

که چرا من اینها را مینویسم ؟

ولی اشتباه نکن

دوست داشتم مثل گذشته

کسی باشد که حرف هایش را بشنوم

حرف بزنم

از در از دیوار

راستش تو همیشه سرت به کسی گرم بوده

من هم همیشه سرم گرم بوده

اما تو را یادم نرفته

در چشم هایت همیشه یک حسی هست

مثل اینکه "میخواهم فرار کنم "

"به من دل نبند "

"میخواهم با تو خوش باشم "

" نه زیاد هم مهم نیستی "

اینها برایم اهمیتی ندارد

فقط آرامش خودم کمی مهم است!

آخر گاهی به هیچ هم میتوان خوش بود

انتظارم کاش کمی زیاد بود

آنوقت نمیگذاشتم تفرقه بیاندازند

زیاد هم سخت نیست

همه چیز دارد روال عادی خودش را پیش میبرد



دستنوشته شماره 166

تو به این راضی باش

لحظه دیدارت

میزنم یک لبخند

من ز آن حرف عجیب که شنیدم

مُردم


یک کسی میگوید

که تو خود ابلیسی

و همان کس باز هم

میزند سوی تو پر

دستنوشته شماره 165

راست را میدانم

من به چشمان کسی رو کردم

رنگ را میفهمم..

دستنوشته شماره 164

دلبری دارم من

رسم را میداند

رسم دیرین عذاب

رسم پابوس شدن تا مرداب

دستنوشته شماره 163

نفرت هم خودش احساسیست 

یک- هیچ

به نفع حریف !

دستنوشته شماره 162

آن یک دقیقه ای که گذشت


به بطالت انگار

شد گذشته من...

دستنوشته شماره 161

خواستم همه چیز را بر سرت خالی کنم

گوش شنوا که نبودی هیچ

درد دیگری شدی!

دستنوشته شماره 160

من به یک آغوش پابندم

تو ولی جسم میخواهی

جسم من اما، ملک چشمت نیست

ناگزیر از تو میگریزم من

مثل یک ققنوس

آتشی در من

گر تو میخواهی

...

خسته ام خسته

خسته از عالم

خسته از چشمی

بر تن خسته ام

گر روی اما

مرگ دنیا است

مرگ دنیایم

دستنوشته شماره 159

تنها که میشوی

فکر میکنی هر کس دلخوشی ای دارد

دریغ...  دلخوشی هر کس را تنهایی به مسلخ میکشاند


دستنوشته شماره 158

هیچ چیز به باشکوهیه عشق نیست

اونقدر که میتونه من رو به هق هق بندازه ، بیشتر از غم !

دستنوشته شماره 157

شهر را قاصدک پر کرده و بی خبری !

بی خبری یعنی خوش خبری؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دستنوشته شماره 156


صدای یک هنجره پر بغض

خواب دیشبم را آشفت

ضعیف بودم من، ولی به او گفتم

میتوان ز خورشید هم گاهی گفت!


نگاه میکردم ، به آن صورت زیبا

که رنگ غم را در سیاه شبش دیدم

و اشک هایی که دیده میبارید

عذاب را در، تمام باورش دیدم

دستنوشته شماره 155

خیلی تنهایی

از اشک های دیشبت فهمیدم

و از لبخند هر شب


خودت را رها کن، من حواسم هست کسی بالت را نشکند


دستنوشته شماره 154

نرون های منبسط مغزم همه یک پیغام میدهند

فرار کن ....................

دستنوشته شماره 153

همه قاصدک ها آمده اند

همه اشان سلامتی ات را گواهند

اما پیامت را نمیرسانند چرا ؟

دستنوشته شماره 152

تنها پناه دخترک

پناه کوچک خاطره ای دیگرست

دستنوشته شماره 151

دنیا دور سرم میچرخد

وقتی حرفی میزنم که دوست ندارم

ببین دنیای امروز است

انگار نمیخواهد باب میل باشد

همینقدر غریبه

همینقدر رقت انگیز


دستنوشته شماره 150

عریانی یک ماه در شب

و رنگ پوست مهتابش

تنهایی اش را التیام نمیبخشد

دستنوشته شماره 149

هشدار میدهم

همه درها بسته اند

کسی در خانه نیست

ناامید میشوی

دستنوشته شماره 148

اولین کاری که کردند اعتیاد بود

به اعمال زشت

سپس مردانگی خودش مرد

نامردی بیداد کرد !

دستنوشته شماره 147

سر به هوا هم نبودم

اما سنگ جلوی پایم که انداختی هزار بار زمین خوردم ....

دستنوشته شماره 146

فکر کردم جرأت ش را ندارم

همه آن راه ها را بی تو گذشتم

به آن سختی هم نبود !

دستنوشته شماره 145

مغرورتر از آن بودم که به چشمانت لبخند نزنم

دستنوشته شماره 144

انگار آفتاب خیلی به این کوه ها عادت کرده
که ابرها کمی دلشان میسوزد

دستنوشته شماره 143

خوابت را میبینم عجوزه

انگار یا من اشتباه کردم، یا تو پشیمانی !

دستنوشته شماره 142

چون ندیدی فکر کردی دست هم روی دست زیاد نیست

کوتاه آمدی

دستنوشته شماره 141

آیینه ها راست میگویند

من دیگر در وجودم غریبه است

دستنوشته شماره 140

میگریزم من ز تاریکی

و آن چشمان بدخو که

به خوابم میرسد هر شب


و در دنیای من دیویست

که در سر فتنه ها دارد !!

دستنوشته شماره 139

اشک آخرین سلاح من است

وقتی که یخ میزند همه احساست

 

انگار اثر نمیکند

هر چه بیشتر بهار میشوم

تو خود زمستانی

سرد و سخت

دستنوشته شماره 138

افکارم بدجور در هم گره خورده

مثل موهایی که شانه نمیخورند

وقتی دست های تو نیست

دستنوشته شماره 137

یک حلقه بر دستت ، خفه ات میکند !

این همه حلقه بر زندگی ام راحتم بگذارد

و بگویم ممنون ؟

دستنوشته شماره 136

دنیا بهترین حسی که دارد

روشنی یک خورشید است ...

دستنوشته شماره 135

تو تقصیر نداشتی

این من بودم که دوست داشتنی نبودم

حتی برای خودم !

دستنوشته شماره 134

تنها یک باران میتواند روح مملوء از گردو غبار این شهر را بشوید شاید !

دستنوشته شماره 133

مرهم بر درد مادری دل سوخته

که همه زحماتش را بر باد میبیند

اشک است و حسرت که مرهم نمیشود ...

دستنوشته شماره 132

من به چشمان تو عادت دارم

و به سنگینیه یک بغض در آن ورطه ی بی حس غرور

دستنوشته شماره 131

درد یک فرزند

نگاه نگرانش

دست های لرزان از ترسش

..

و فریاد یک پدر

که تنها پناهش است !

دستنوشته شماره 130

سیاه چشمانت غصه دارم میکند

وقتی خیره است به پنجره ای که آمد و شدی را گزارش نمیدهد !

دستنوشته شماره 129

نمیدانم از کجا شروع کنم

که ناکجا فراغ تو نباشد !!

دستنوشته شماره 128

جشن داریم

به صرف آرامش یک عشق در دیدگان معصومی

خاتمه ندارد... !

دستنوشته شماره 127

آنجا که میروی

سوغات نمیخواهم

تنها یک جمله بگو ، خدایا کمکش کن

 

این آخرین انتظار منست !!

دستنوشته شماره 126

غریب که باشی، نه خاک و نه اشک مرهم نمیشوند

یک حس آشنا ، یک تپش نزدیک

و فانوسی در شب ...

آخرش میمانی و خودت

دستنوشته شماره 125

 

برق نگاه مشتاق سیاهی نمیپزیرد

برق نگاه منتظر

نگاهی که فردا را امید میبیند

و دیروز را حسرت میخورد

دستنوشته شماره 124

باورم نمیشود

این همه زمان

در هم تنیده بود افکار مشوشم

و من به خیال آسودگی ام

می آرمیدم بر سنگی از سکوت !!

دستنوشته شماره 123

 

برنامه امشب سی نما

 هزار نما از تو پخش کرد که هیچکدوم تو نبودی !!

دستنوشته شماره 122

 

شب طولانی شده بود

و لحظات طاقت فرسا

تنها شبنم چشم بود که دلداریم میداد

دستنوشته شماره 121

داشتم میگذشتم از همه دلبستگی های زندگی

دلیل دلبستگیم به من سلام کرد !!