دستنوشته شماره 256
این لحظاتی که جانفرسا بود تا گذر زمان !!!
این لحظاتی که جانفرسا بود تا گذر زمان !!!
در صورتم خون دوید
گلگون شدم
از سیلی روزگار
"همراه گروه کوهنوردی "
فصلش که بگذرد ، سیب هم رنگ و رویش را می بازد...
که تو آسوده باشی
که اشک های شور من پوستم را بسوزاند
خودخواه هستی
کاش کمی خودخواه بودم
میخواهم همخوابه اش باشم
به کسی مربوط نمیشود
حتی به تو
مزاحم نشوید
یعنی پایان
اشک نشانه دیوانگیست
ارزش شربت مرگ را تا ته نوشیده
انسانیت جان باخته
در این ساعت در این مکان
و در لحظاتی که میتوانم خدا را آغوش کشم
دلم سخت چرکین شده
و از خدا بی خیالی میخواهم انگار !!!!
بیخود پریشان است
بیخود به چیز هایی که میداند ارزشش را ندارند پریشان است
که تو آرام باشی
در مخیله ات آزار دیگری نگنجد
و با حرف های خودت آزارت دهند !!
همه حرف ها بر علیه خودت
اینجا فضا مسموم است
به خود باوری و دیگر ناباوری
تو حرف بزن، بگو سلام
آنها دشنام میشنوند !!
یک حرف نسنجیده دنیایم را خراب کرد
به این باور رساندی ام، نا باور شدم
که اشتهایم کور شد
دیدار به قیامت هم نمیخواهم
بزرگترین درد این است که، بد بینی و دهن بینی
حکمران این جمع است
و صداقت و خوب ذاتی جایگاهش همانست که نباید!!
سنگ صبوری...
انسانی..
موجود زنده ای..
اما از سرش که میپره
میفهمه توهم زده !
دامنت را اگر نگرفت
لا اقل دلت را گرم کند به نبودنم !!
وقتی گریبانمان را به جرم ادراک گرفت و ولمان نکرد
غربت از آن ما بود
در زمینی که خاکمان بود!!
غربت را گرفتند..
به پایه معلقیم و دم نمیزنیم
آسمان ریسمان به هم نباف از هر چه بگذریم بازنده ایم !!
نفرتی که دلم پسش میزند
وقتی که ازین شاخه به آن شاخه میگریزم
دوست دارم آسوده بال بیابیم
دست از پا که خطا نمیکنی
بنشین و نظاره گر باش
که آخر از پا در میایم !
تاوانش را من میدهم و همه عشاق !!
مینوی تو انگار اصلا آغوش من نبود
تو مرا بچسب، بهشت را دریاب !
نگاه کن تمام غربت این شهر
زمینت زمین گیر شد بیتاب
دیار من به دلچسبی آنی نیست که گمان میکنی
من و تو با فرسنگ ها فاصله
غریب یکدیگریم
اینجا غریبتر میشوی !!
هر کس دارد زندگی خودش را میکند
و امنیت جانی اش را تامین میکند
شاید آنها باهوشترند
و آسمان به زمین می آید تا نگاهم کنی
وقتی که ریا کاری این مردم برای خدا شریک قائل شد
با چهره ای نورانی
میگویند گریم پیشرفت کرده
آن نامرد آمد !!
پیامد اعمال آنهایی را میبنم که از دورند !!!
انگار برای تو جوان نیستم دیگر
قلبم یخ زده از سرمای دنیایم
زیبای من ادای بچه ها را در میاورم که شیرینت باشم
فکر میکنی کسی تو را نمیبیند
اینقدر آتش به معرکه نیاور
آخر پای دامنت را میگیرد
جنس بد کثیف میسوزد ... !!!
خودش را میزند به بی خیالی و آزار
کمی میرنجد
انگار که فقط دل سهم اوست
دل میشکند
من میشکند ...
دخترک تنهاست
دخترک دوست داره حرف بزنه
دوست دارم تا جون داره درد دل کنه
ببین سنگ صبوری نیست
دخترک دلش پر از غمه
گوش شنوایی نیست
اشک توی چشماش حلقه زده
نفس نمیتونه بکشه
گلوش درد میکنه
بغض داره آزارش میده
زندگی رو براش سخت کرده
مغزش رو بدجور مشغول کرده
دخترک میترسه
از هوس
از تنهایی
از گناه میترسه
از تنهایی میترسه
از کابوس میترسه
دخترک خیلی مترسه
از همه چی
از سایه خودش هم میترسه
و اشک توی چشماش حلقه زده
درکش نمیکنی
سنگ صبورش نمیشی
فقط آزارش میدی
با نبودن
با بودن برای جسم
با لمس بدنش
آزارش میدی
سنگ صبورش نمیشی
تو بغلت نمیگیریش طوری که ماوایی پیدا کنه
پناهگاهی که آغوش تو بود
انگار ویران شده
دخترک داغونه
داغون
منتظره برگردی و بگی باز تو من رو نفرین کردی ؟
نه منتظر نیست
به خدا منتظر اتفاق بد نیست
منتظره یه بار با خوشحالی زنگ بزنی
یه بار از ته دل بگی دلت براش تنگ شده
وای وای وای وای وای وای وای
همش دروغه
هیچکس دخترک رو دوست نداره
و اون دلش گرفته
فکر میکرد
دلواپسش میشی
اما نشدی
فقط چند بار الکی
الکی
الکی
همش الکیه
عشق
دوست داشتن
همش الکیه
زندگی وحشتناکیه
این مزرعه نگرانی ندارد
کلاغ ها ویرانش کرده اند
جانت را بردار و به خودت کمی رحم کن
این زمین به کلاغ عاشق است
خیانت با وجودش آمیخته است
و کلاغ پاسخ وفایش را در حقش عدا کرده
مترسک این مزرعه نگرانی ندارد !!
اما عشق کار دستم داده است
میدانم که مرا شاید نخواهی
به خاطر اعتقادی که دارم
اما افکارم را قبول دارم
نمیتوانم به خاطر عشق فراموششان کنم
آنوقت دیگر من نیستم
عروسک خیمه شب بازی ای است که دوستش ندارم
همه چیز را سحر میکنی
چشمهای مغروری را
و دست های سردی را
من به سحر ایمان دارم
وقتی برق میزند نگاه غریبت
این رو فقط از روی خودخواهی نوشتم
انگار آب سرد ریخته بودند بر بودنم
میلرزیدم و از جهان جدا بودم
ترسیده بودم انگار از وحشتم
بعد یک قدم برگشت و فکر میکنم دلش را گرفت
درد کرد قفسه سینه ام از ناچاری این اصرار
در نگاهش خواندم
تسلیم شده بودم پس ...
اشک قطره قطره
صحنه این دیدار را شست و آب از آب تکان نخورد
چمدان در دستش بود
میرفت که بر نگردد ...
ماندم که تقاص پس دهم ...
"کابوس دیشبم "
ترجیح میدادم برای هیچ کس جلب توجه نکنم
ترجیح میدادم کسی متوجه وجودم نباشد
میخواستم تنها باشم
میخواستم در تنهایی آرامش را لمس کنم
میخواستم زمین در آغوشم گیرد
چشم های زیادی مرا دیدند
بعضی ها به دیده احترام
بعضی ها حیوان بودند انگار
دوست داشتم این شکلی نبودم
با این اندام زنانه
با این کلام که میگویند آرامش است
ترجیح میدادم مثل چوب صاف بودم
ترجیح میدادم نگاه کسی را برانگیخته نکنم
ترجیح میدادم حواسم به دست هایم نباشد
به چگونه قدم گذاشتنم
و به اینکه برداشتشان چیست
ترجیح میدادم اینگونه آزاد باشم
پوشش خودم بودم نه لباسم
میدانی سخت است که روحت را یادشان رود
احساس میکنم دوستم داری
تازگیها
وقتی که دوستم داری عصبانی ام
ببین
روی اعصابم نباش
اصلا دوست داشتنت را نمیخواهم
آرامشی برایم ندارد
" خاطره "
چشم هایت اشک میشود
انگار سرت گیج رفته
در نگرانیت مبهوت میشوم
زمین میخورم
بلندم نمیکنی
از نگرانی میترسی
مرا به حال خود میگذاری
وا میگذاری ...
زخم برداشته احساسم از برخورد
نگرانیت را نادیده میگیری
میگریزی
از تنهایی میترسم
ترسم را میبینی
به آن دامن میزنی
به سرم می آید
میشکنم
احساس خبر میکند
از عشق میترسی؟
دست میکشم به سوی بودنت
پسم میزنی
مرا نمیخواهی ؟
کسر شان که نیست
دل بستن است
... نمیخواهی !!
میدانم
باور میکنم
دست خودم که نیست
دل نمیکنم !
همیشه میگویم نه
و از وسوسه هایت میگریزم
شیطان نیستی
اما نمیتوانم بازیچه ات باشم !
دل، بستن ندارد ...
آشفته ام، آشفته تر از موهای پریشانم
از دلواپسی هایم خرده گرفت
گفت شانس یارت نیست انگار
بختم را که نبسته بودند
جاش پام گیر دنیایم بود
که اکنونش همه دربند، و فردایش به دست باد ؟
من از افکار آشوبم، و آن چشم ها کمی دلگیر
نمیخواهم که ایرانم شود بازیچیه تقدیر
و یک نگاه سرد
بوسه بر پیشانی
و قدم قدم دور شدن
تردید نگاهت را پوشانده
و ترس از شکستنم برزخت شده
نترس ...
میدانستم که رفتنی هستی !
"یک روز واقعا عاشق میشم، این اتفاق برام میافته، و رفتنش با یه بوسه، اون روز حتما میمیرم... "
دخترک لبخند زد
خدا گریه کرد
دخترک خندید
خدا سر دخترک رو روی پاهاش گذاشت و موهاش رو نوازش کرد
دخترک چشماش رو بست
خدا گریه کرد
دخترک بارید
خدا به دخترک نگاه کرد
دخترک عاشق شد
خدا عاشق شد
دخترک به آرامش رسید
خدا آروم گرفت !
و خدا دریغ نکرد
به دخترک لبخند زد
و من دوباره عاشقتر شدم
هرچی از خدا میخوام بهم میده
به جز یه چیز که شاید دلش نمیخواد
خدا هم حق داره
دخترک لبخند زد
همه افکار را به سمت نافرمانی از وفاداری به عهد و خانواده سوق میدهد
چیزی که نمیتوانم تغییر دهم
و هیچ نگاهی را بدون پاسخ نگذاشتی به مهربانی
و شاید ندانستی هرزه شدی
دست های زیادی میخواستن بچه گیم رو لمس کنن
همیشه فرار کردم
هیچوقت نذاشتم دامن کودکیم آلوده بشه به دست های کثیف
سختش اینه که هنوز عذابم میده
هنوز عذابم میده این زخم های کودکی
یه بغض دیگه جاش رو میگیره
خیلی بی رحمی
از صحبت بی جا
از لبخند بی حیا
لب سرخ و خونین
عبرت نمیکنم !
وقتی که فرزندش یادگارش بود
اسمش را از شناسنامه هم حذف کردند
وقتی که تنها گناهش مرگ بود !
و کرم قاپیده شده از مادر
مادری که هفت قلم مالیده
زیاد زیبا نیست
مادر هراسان بالای سرم آمد و گفت نترس
خواب میبینی
کودک که بودم هم همین بوده
همیشه خواب نازش را می آزردم
از باغچه همسایه
باز هم میدزدم
که تو خرسند باشی
میشوم رنگ گناه
جای تو امن ولی
سیب را گاز بزن
بر سرم داد بزن
برای تو هیچ
لحظه در لحظه می آویزد
و تو در یک ناامیدیه محزون
آه میدانی
فرشته ها بال میگشایند تا تو را در آغوش گیرند
و من در حسرت فرشته شدن، بال میسوزم
درگذشت
و نفس های مصنوعی تو
پایان را تغییر نمیدهد!!
دارم از این شهر میروم
و احساس میکنم این بهترین تصمیم بوده است
هیچکس نمیداند آدم های این شهر چقدر منزجر کننده هستند
و از بعضی هایشان حالت تهوع میگیرم
و هیچکس نمیداند آسمان هنوز هم آبی نیست
کاش باران کمی بی قرار مردمی میشد که سختتند و بالهوس
آرام آرام
با کفش هایی که سنگ شکن است !!!
همه اتفاقات جالب زندگی را از ما میگیرد
یک هیجان شاید
یک هیجان زمان را در لحظه تغییر میدهد
و روزمرگی را روزهای زندگی میکند
و دار مکافات من سالهاست گلویم را آزار میدهد
خیلی ها نمیدانند
از سر بی تقصیری
از سر ندانم کاری
از سر بچه گی
بدجور روح را می آزارند
فکر کردی جنایت را چگونه مینویسند ؟
به همین سادگی ، به همین بچه گانگی
وقتی سر گنجشک را تفریحا میکنند و گربه را تفریحا سنگسار میکنند
و وقتی که تفریحا حرف در میاورند و تفریحا دو به هم زنی می کنند
بزرگتر که میشوند تفریحا غیبت میکنند و تفریحا زیرآب میزنند
دار مکافات آنها که کمتر ظلم میکنند بلند تر است
یا آنان که ظالمند زیادی پوست کلفتند یا خدا زیاد هم عادل نیست
ماندگاری افکاری که سنگ را روی سنگ نمیگذارد
و زلزله های پیاپی
میدانی تحمل یا کار آدم های بی خیال است ، یا کار آدم هایی که باید تحملشان کرد